دانه در این خاک بی نم، شورِ روییدن ندارد
ابر این صحرا مگر آهنگ باریدن ندارد
یک نفس سرمست بودن را
نمی خواهم که این گل
زیرِ رنگ آلــوده ی زهــر است و بوییـدن ندارد
آب و رنگِ این چمن، از اشک پیدا آمد و خون
در بساطـی این چنین، ای غنچـه خندیدن ندارد
با نسیمِ غم دمــد هر سبزه در صحرای عالم
هر طـرف ای چشــمِِ بی آرام، گردیـدن ندارد
چنـد زیر آسمـان آواز
تنهــایـی بـرآری؟
در دلِ گنبـد، صـدا جـز نقـشِ پیچیـدن ندارد
در جهان نقش تماشا را زِ دل شستم که دیدمپـرده ای در این نگارستانِ غـم، دیدن ندارد
-----------------------
برگرفته از سایت: سهراب سپهری
امضای سهراب: